این منم.این  منم  و فریادی که به تو تقدیم می کنم.از روزهای نبودنت و از روزهای سختی که این روزها در آن جاری شده ام.با تو هستم.تویی که آمدی و رفتی و ندانستی چه قدر دلگیر است رد پایی مبهم که در روبرویم روی قالی تنهایی نقش انداخته ای.

چه بی احساسند و چه  تلخ میخندند عابرانی که در کنار جنازه ی بی جانم نگاهی به قلب زخمی ام می کنند و ...

رازیست در این قلب زخمی که نه تو  ونه هیچ کس از آن با خبر نگشت.

و خدا بود که مرا می نگریست و برایم می گریست.

خرده نگیرید که اگر باز هم بگویم باران می خواهم.در این گرمای کویر.

کویر را کویر نشین میداند و گرمایش را.و لذت باران در کویر را جنازه ای خشک شده از گیاهی ناکام.

سکوت می کنم.کافی است.