هفتاد و یک
بسم الله الرحمن الرحیم
هفتاد و یک
1)همه چیز ردیف بود. پولم تا حدودی جور بود و میشد با قدری قرض و قوله خریدش. صحبت ها را کردیم و قرار ها گذاشته شد. فقط میماند متراژش. اختلاف سر متراژ بود. مانده بودم 71 متر است یا 73 متر. میگفت اینجا خانه ها را قواره ای میفروشند در سند هم 73 آمده بود اما گویا 71 متر بود به اضافه ی دو متر انباری.بهرحال کمی بیشتر و کمترش دیگر مهم نبود. بایدزودتر میخریدم وگرنه معلوم نبود باز هم گیرم بیاید یا نه. خسته شده بودم از مستاجری. شاید نصف اسباب اثاثیه ی منزل تو این چند بار جابجایی داغون شده بود. خودش میگفت متراژش 76 بوده اما بعید به نظر میومد.
2) خیلی وضعیت اقتصادی و معیشتی ردیف نیست. میرسد. خدا رو شکر اما پایمان به صف عادت کرده. شده ام مثل این مثالی که میگفتن هر جا صف باشه یه ایرانی بدون اینکه بپرسه چیه میره وامیسته. حالا میخواد صف گوشت و مرغ باشه یا صف نون بربری. گفتن نون بربری یادم افتاد شنبه صبح تو صف نون بربری داشت دعوام میشد. تو صف یدونه ای ایستاده بودم. دو نفر جلوم بودن. نون نمیگرفتن. چند تایی ها میگرفتن و میرفتن و اینها اصلا به روی خودشون نمیاوردن. هر چی غر زدم بابا نونتون رو بگیرید و برید نمیگرفتن. کاشف بعمل اومد منتظر نون کنجدی هستن. اون هم از نوع پر کنجدش و جناب شاطر تو این تنور فقط یه دونه پر کنجد گذاشته. یعنی طرف حاضر بود یه تنور دیگه وایسه. نمیشد دعوا کرد. از دو جهت. یکی اینکه از نگاهمن طرف مرفه بی درده که نون پرکنجد میگیره و دیگه اینکه کسی که حاضره بخاطر یهنون پرکنجد یه تنور دیگه وایسه و صبر کنه چیزی برای از دست دادن نداره. با هزار جور منت یه نون ساده گرفتم و زدم بیرون. چی میگفتم ؟؟؟ آها صحبت صف بود. عادت کردیم به صف.صف گوشت و مرغ و نون بربری وحتی صف...
3)این روزها دچار بحران شده ام. بحران سن و سال.همه وقتی به سن 40 که میخواهند برسند دچار بحران میشوند ومن در آستانه ی 35 سالگی. سرگیجه گرفته ام. سی و پنج سال. یعنی یک سی سال و یک 5 سال هم روش. مثل هفتاد و یک. یعنی یک هفتاد و یک یک هم رویش. حالا آن خورده اش مهم نیست در هفتاد و یک اما در سی و پنج اون 5 خیلی مهمه. دقیقا نصف یک دهه است. اینها همه اش عوارض است. عوارض همان بحران و سرگیجه. شاید هم عوارض صف و شمردن نفرات جلوی صف. ما عادت کرده ایم باز هم به صف ایستادن و شمردن. حتی تخمین زمان و میانگین گرفتن هم جزو عوارض صف هاست. این روزها عجیب مردم درگیر حساب و کتابند. حتی درگیر حساب و کتاب حقوقی که شاید به آخر برج که هیچ به میانه ی برج هم نرسد. یعنی به پانزدهم پانزدهم یعنی یک ده و یک 5 هم رویش.
4) گفتم میانه ی برج ذهن بیکار حساب گر رفت پانزدهم برج آن هم طبقه ی پانزدهم برج. مثلایک برج در نیاوران یا فرمانیه و یا زعفرانیه یا اوین و ولنجک و...
بیدارش میکنم. تلنگری میزنم بهش و میگم
کجایی؟ میگه تو صف؟ میپرسم صف چی؟ میگه صف آسانسور. خنده ام میگیره و میگم حالا تو فکر برج و طبقه پانزدهمش بودی یه چیزی اما صف آسانسور رو دیگه نشنیده بودیم. یه نگاه سفیه اندر عاقل بهم انداخت و گفت یادت نیست چندروز پیش رو. توی ساختمان پزشکان. شش تا شش تا میفرستادن تو آسانسور. راست میگفت. اما تو دلم بهش خندیدم. بیچاره ذهن حسابگر که فرق برج را با ساختمان پزشکان چند طبقه نمیدانست. اما باز هم خدار و شکر سالم بود و یادش بود که حساب کند شش تا شش تا. خنده ام میگیرد . این شش تا با آن شش تای شش تای ها فرق دارد. اما یادم باشد. به تمام صف هایی که میگفتم صف آسانسور را هم اضافه کنم. هرچند این هم مخصوص بیچار هایی است که از بد حادثه مجبورند برای دوا و درمان صف بایستند. نه تنها صف و نوبت دکتر که صف رسیدن به اتاق دکتر.
5) روده درازی بس است. راحت بگویم. تولدتان مبارک آقای رییس جمهور. 71 ساله شدید. هفتاد سال و یک سال. هفت تا ده سال و یک یک سال هم رویش. چه قدر نزدیک است سنتان به متراژ خانه ی من. چه حسن تصادفی. شما چهار دهه ای که من در انتظارش هستم را بعد از انقلاب تجربه کردید و یک سال هم رویش. شما 71 ساله شدید و صاحب خانه ای در نمیدانم کجای تهران هستید.کاش دانش آموز بودم. حتی در این سن و معلم می گفت انشایی بنویسید و از کسی که میخواهید تشکر کنید. من انشا مینوشتم و از شما تشکر میکردم. مینوشتم چقدر شما خوبید و برای من و مردمم زحمت بسیار کشیده اید. مارا به رویاهایمان رساندید. رویای روزهای بدون صف رویای بهداشت و درمان رایگان برای همه. رویایی فراوانی و رویایی عزت و اقتدار پاسپورت و پولمان. آقای رییس جمهور! 71 ساله شدید. 71، 71 است. حال میخواهد متراژ باشد یا سن و سال. اما 71، 73نیست. برای من دو متر کم و زیاد که این حرف ها را ندارد. اما برای شما فرق دارد.هم در متراژ خانه تان که شاید 2 اگرروی متراژ خانه تان بیاید بتوانید خانه من را با همان دومتر قیمت خانه تان بخرید و هم در سن و سالتان که اگر 2 روی 71 سال بیاید میشود 73. یعنی 73 سال. و شما شاید آن روز دیگر رییس جمهور نباشید. چقدر ناراحت میشوم که شما نباشید.این دوسال باقی مانده دوران ریاستتان با دومتر انباری من بدر. در این دوسال در کنج انباری دومتری و تاریکم مینشینم و فکر میکنم. فکر میکنم به روشنایی شمع روی کیک تولدتان د رآسمان.در پروازی که برایتان جشن گرفتند و شمعی روشن کردند و طعم شیرین کیکش در دهان شما بود و حسرتش در دلهای کودکان کشورم.
71 سالگیتان مبارک آقای رییس جمهور.