گدایی
بسم الله الرحمن الرحیم
گدایی...
۱)خسته و درمونده شده بود. از همه جهت تحت فشار بود. صابخونه جوابش کرده بود. درآمدی نداشت و شهریه طلبگیش اونقدر نبود که بتونه به راحتی یه خونه مناسب پیدا کنه. مستاصل شده بود.صبحها کلاسشو میرفت و بعد از کلاس میرفت دنبال خونه. شب ها کمی دیرتر میومد خونه تا...
۲)استاد درس رو زودتر تموم کرده بود. معمولا رسم درس دادنش اینطور بود که روزای ۴شنبه کمتر درس میداد و یه ربع آخر کلاس رو برای بچه ها صحبت میکرد. گاهی یه حدیث میخوند و ترجمه میکرد و گاهی هم یه داستان و یا یه تذکر میداد. ۴ شنبه بود و شروع کرد به داستان گفتن.همه با دقت گوش میکردن اما فکر تهیه خونه و حرفهای صابخونه از ذهنش خارج نمیشد..
۳)صبح به صبح که میرفت برای کلاس و درس از کنار حرم که رد میشد یه پیرمردی بود که یه عبا رو دوشش بود. وقتی میخواست وارد حیاط حرم بشه گوشه عبا رو میگرفت کف دستش و یه نگاهی به گنبد میکرد و سلامی میداد و وارد میشد و از در دیگه خارج میشد. براش تعجب برانگیز بود. هر روز صبح کارش این بود. خوب سلام دادن طبیعی بود و ورود از یه درب و خروج از یه درب دیگه عادی به نظر میرسید. حتی زمانهایی هم که عبا نداشت گوشه ی پایینی پیراهنش رو میگرفت کف دستش و این کار رو میکرد.استاد تعریف میکرد و همه گوش میکردن...
یه روز بیشتر وقت نداشت.
۴)عصر بود. خسته و نا امید بود. روی رفتن به خونه و مواجهه با همسر و صابخونه رو نداشت.اما رفت. دست همسرش رو گرفت رفتن به سمت حرم. جلوی حرم که رسیدن به همسرش گفت هرکاری که میگم بکن. دستت رو ببر زیر چادر. یه گوشه چادر رو کف دستت بگیر و سلام بده و با من بیا. خودش هم گوشه پیراهنش رو کف دستش گرفت و سلام کرد و شروع کرد به زمزمه کردن زیر لب و وارد حیاط حرم شدن.
۵)حرف های استاد خوب یادش مونده بود.پیر مرد وقتی گوشه عبا یا پیراهنش رو کف دست میگرفت آروم زمزمه میکرد و میگفت گدای هر روزت اومده. ببین دامنم خالیه. ببین دستم خالیه. ببین نیازمندم.... با خودش زمزمه کرد. ببین گدای در خونه ات اومده. ببین دست و دامنش خالیه. نیاز داره. شما از خاندان کَرَم هستید. در مرام شما نیست که گدا رو دست خالی رد کنید....
با خودش زمزمه میکرد و اشک میریخت. از هم جدا شدن و هر کدومبه سمت ضریح رفتن.گوشه پیراهنش همچنان کف دستش بود.
۶)شماسیدید؟جواب داد بله. خوب پاشو بیا حرف بزنیم. به یه آگهی زنگ زده بود وبعد از سلام و احوالپرسی صابخونه فامیلیشرو پرسیده بود. وقتی که خودش رو معرفی کرده بود اولین سوال همین بود:شما سیدید؟
جواب داد بله و هرچی در مورد قیمت و شرایط رهن و اجاره پرسیده بود صابخونه میگفت بیا حالا ببین و بعد در موردش صحبت میکنیم. همه چیز ردیف بود. هم خونه و هم شرایطش. برگشت سمت حرم.گوشه پیراهنش رو گرفت کف دستش و با گریه وارد حرم شد...
همسایه سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه تنهاییام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجاییام توئی
بیخود نیست که میگن کریمه ی اهل بیت.
هرکس هر چی بخواد بهش میدن. آخه:
عَادَتِکُم الاِحسان، وَ سَجیَّتِکُمُ الکَرَم،
پ ن:
۱)وفات کریمه اهل بیت خانم فاطمه معصومه تسلیت....
سید مهدی حسینی
۱۶ آذر ۹۸
https://t.me/sorkhemayelbesabz