گفتگو.
بسم الله الرحمن الرحیم
۱)اومد جلو و گفت: آقا میشه یه سوال بپرسم؟
گفتم:بله بپرس.
گفت آقا من تو یه وضعیتی گیر کردم. ما تو خونه با پدر و مادرمون زندگی میکنیم. بابام یه سگ داره که میاره تو خونه.مامانم نماز میخونه ولی بابام نه. منم سگه رو دوست دارم. اما مامانمدمخالفت میکنه و میگه سگ نیارید توی خونه. آقا اشکالی داره اگه سگ بیاریم توی خونه؟
گفتم: آره عزیزم. اشکال داره. خوب نیست.
گفت : آقا میشه منو قانع کنید که چرا خوب نیست؟
گفتم: بشین تا باهم حرف بزنیم.
نشست و باهم حرف زدیم. دلایلش رو گفتم. خوب گوش میکرد. حرفام که تموم شد تشکر کرد و رفت.همش ۱۴ سالش بود.
۲)در زدن. گفتم: بفرمایید. پدر و مادر فلانی با شما کار دارن. سه نفری اومدن داخل و نشستن. قهر بودن. خیلی شدید. علت قهرشون رو پرسیدم. مادر و فرزند یه طرف بودن و بابا طرف دیگه. مادره گفت: چند روزه که بچه ام با آوردن سگ تو خونه مخالفه. این بچه پاشو تو یه کفش کرده و به باباش میگه حق نداری توی خونه سگ بیاری. من و مامانم اینجا نماز میخونیم. خونه رو نجس میکنه. باباشم ناراحت شده و سخت دعواش کرده. منم از اون روزقهر کردم و با هم حرف نمیزنیم.
۳) یه لبخندی زدم. شروع کردم باهاشون حرف زدن. اصلا تو مسئله سگ و نگهداریش وارد نشدم. یه قدری از رساله حقوق امام سجاد(ع) رو بهشون گفتم و بحث حق والدین و فرزند رو براشون مطرح کردم. وسط حرفام دیدم این بچه بلند شد و رفت سمت پدرش. دستای پدرشو گرفت و بوسید. بعد گردنشو بغل کرد. پدره گریه اش در اومده بود. اما خودشو کنترل میکرد. پاشدن و رفتن...
۴)به فکر فرو رفته بودم. بچه های این دوره زمونه چه موجودات عجیبی هستن. علاقه شدید به یادگیری دارن. بی دلیل قانع نمیشن. قانع که شدن پاش وامیستن و چیزی که یاد گرفتن رو عملی میکنن. اما چیزی که برام عجیب بود عاطفه ی قوی این بچه بود و تاثیر حرفهایی که از رساله حقوق امام سجاد براش گفته بودم. هیچ وقت اون لحظه بوسیدن دست پدرش رو یادم نمیره.
سید مهدی حسینی
۱۳۹۸/۹/۲۲
https://t.me/sorkhemayelbesabz